روزها همچنان از پی هم میگذرند و دوباره محرم با آن حال و هوای سحرانگیزش از راه میرسد. دوباره عطر خوش حسینی به مشام میرسد و نوای «یاحسین» گوش جان را نوازش میدهد. زمزمهای که همواره ورد زبان ملت ایران بوده و با نشأت گرفتن از زمزمهها و نام حسین(ع) بود که توانستند چنان حوادثی را بیافرینند به طوری که با گذشت زمان هنوز فعل حسینیشان در اذهان حک شده باقی مانده است.
امام حسین ( ع ) به همراه 72 تن از یاران صدیقش حماسهای خلق کرد که حتی با یادآوری آن میتوان به عظمت این نهضت حسینی پی برد و برای حرکتها و مبارزات ظلمستیزانه بعدی، در طول تاریخ پس از امام(ع) و یارانش الگویی گشت. در باره رویداد عاشورا بسیار گفته و نوشتهاند. باز هم جاى گفتن و نوشتن باقى است، چرا که این رویداد از چنان ابعاد بزرگ و گستردهاى برخوردار است که هر چه بیشتر به تحلیل و بررسى آن پرداخته شود زوایاى نوتر و تازهترى از آن آشکار خواهد شد. عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است، فرهنگى برخاسته از متن اسلام ناب که نقش حیاتى را در استحکام ریشه ها، رویش شاخه ها و رشد بار و برهاى آن ایفا کرده است. عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیاى خاصى محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیع در راستاى حرکت ها، جنبش ها و قیام هاى راستین شیعه ـ پل بسیارى از نهضتهاى دیگر ـ در برابر کانون هاى ظلم و کفر و نفاق بوده است. قیام عاشورا از سال 61 هجرى تا امروز همچون چشمهاى جوشان و خروشان از آب زلال و گواراى خود تشنگان معرفت و حقیقت را سیراب کرده، و الهامبخش بسیارى از نهضتهاى حقّ علیه باطل بوده است. انقلاب اسلامى، به رهبرى امام خمینى(ره) از عاشورا حسینی الهام گرفت. وصیت نامه سیاسی ـ الهی امام خمینی(ره) نیز این مفاهیم را بیان میدارد که هر کس خود را بیشتر برای ظلم محیا کنید ، ظالم بیشتر میشود و اگر در برابر ظالم ایستادگی کنید ظلم از بین میرود. روحانیت شیعه همواره براى حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادى بازگو کرده است، بلکه حتى به بازسازى آن و پاسدارى از ارزش هاى ناشى از آن پرداخته است. بازسازى مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانى به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازنده اى در راه پیشبرد اهداف مقدسى همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جاى نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنى از این بازسازىها است. این بار نیز آذرخشى دیگر از آسمان کربلا درخشید که نور آن مشعل فروزان راه حق طلبان و حقیقت جویان، و ابهت و صلاى آن، در هم کوبنده الحاد و نفاق است. عاشورا رسالت بزرگى را بر دوش همه دینداران به ویژه آگاهان جامعه نهاده است. همگان پس از شناخت ابعاد آن موظفاند خود و جامعه خود را با آن مقایسه و از آن درس و عبرت بیاموزند، چرا که زنده بودن تاریخ به ترسیم و تصویب آن و سنجش خودمان با آن است. از این روى، سخنی هر چند کوتاه پیرامون اساسىترین بعد این حادثه بزرگ است که در بخشی از آن تحت عنوان « عاشورا در محرم » که بر گرفته از موضوعات مختلف پیرامون این حادثه تاریخی خواهد بود بیان می گردد .
درباره علل و عواملى که موجب قیام مقدس و خونین کربلا شد، سخن بسیار گفته و کتابهاى زیادى نوشتهاند و نظرات گوناگونى ابراز داشتهاند که گاهى موجب رد و ایراد و برخورد عقاید گشته و احیانا کار به تخطئه و تکفیر و تهمتهاى ناروایى نیز کشیده شده که متاسفانه دست برخى از سیاست بازان نیز در این برخوردها بى دخالت نبوده است و در پارهاى از مقطعهاى زمانى مدتها بحث روز شده و ایجاد اختلاف و دو دستگى در محافل دینى و مجامع مذهبى نموده است. ولى به نظر ما بهتر آن است که این انگیزهها و عوامل را در سخنان خود امام حسین علیه السلام یا ائمه معصومین دیگر علیهم السلام جستجو کنیم.
نخستین روایت یا روایاتى که در این جا مورد بحث قرار مىگیرد همان روایات عامه است؛ بدین مضمون که ائمه معصومین و حجتهاى الهى هرچه مىکردند بر اساس برنامه و دستورى بود که از طرف خداى تعالى براى آنها تعیین شده بود و آنها نیز که کاملترین و فرمانبردارترین انسانها بودند وظیفه خود را به هر سختى و دشوارى هم که بوده است انجام مىدادند. براى نمونه به روایت زیر توجه نمایید:
شیخ کلینى(ره) در اصول کافى در باب "ان الائمه علیهم السلام لم یفعلوا شیئا الا بعهد من الله و امر منه لایتجاوزونه" به سند خود از معاذ بن کثیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمودند: "به راستى که وصیت به صورت کتابى از آسمان بر محمد صلی الله علیه و آله نازل گردید، و نامه مُهر شدهاى جز وصیت بر آن حضرت نازل نشد، و جبرئیل عرض کرد: اى محمد، این است وصیت تو در امت خویش که نزد خاندان تو خواهد بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اى جبرئیل کدام خاندانم؟ عرض کرد: برگزیدگان خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه که ابراهیم به ارث نهاد، و این میراث از على و فرزندان صلبى اوست.
به راستى وصیت مُهرهایى بود، پس على علیه السلام مُهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد، سپس حسن علیه السلام مُهر دوم را گشود و هرچه در آن بود به آن عمل کرد، و چون حسن علیه السلام از دنیا رفت، حسین علیه السلام مُهر سوم را گشود و دید در آن دستور خروج و کشتن و کشته شدن بود و نوشته بود که مردمى را براى شهادت با خود ببر که جز به همراه تو شهادتى براى آنها نیست و آن حضرت این کار را کرد، و چون از دنیا رفت آن وصیت را قبل از شهادت به على بن الحسین علیهالسلام داد. او مُهر چهارم را گشود و در آن دید که نوشته است سکوت کن.
نظیر این روایت، روایات دیگرى نیز در همان باب از امام صادق علیه السلام نقل شده است که در برخى از این روایات استدلال جالبى شده است که اگر مردم علت صلح یا جنگ ائمه را نفهمیدند نمىتوانند عجولانه قضاوت کنند و تشبیه شده است به داستان موسى و خضر که حضرت خضر به کارهایى دست زد که براى حضرت موسى علیه السلام غیر منتظره و غیر قابل قبول بود؛ مانند سوراخ کردن کشتى، و کشتن آن پسر، و کارهاى دیگر. که علت و حکمت آنها را نمىدانست. و هنگامى که حضرت خضر علت آنها را براى موسى علیه السلام بیان کرد قانع گردید.(1)
احساس مسوولیت
با توجه به شناختى که از یزید تبهکار داریم براى یک مسلمان متعهد معمولى ـ تا چه رسد به رهبر بزرگوار مسلمین ـ راهى جز آنچه امام حسین علیه السلام در برخورد با حکومت ظالمانه یزید انتخاب کرد وجود نداشت، زیرا حکومت یزید بر اساس هیچ معیارى مشروعیت نداشت، و طبق هیچ قانون و عرفى صحیح نبود، و خود یزید هم لیاقت کوچکترین پست و مقامى را در حکومت اسلامى نداشت تا چه رسد به زمامدارى، و بیعت امام حسین علیه السلام با چنین حکومت و چنین شخصى از هیچ نظر صحیح نبود و هیچ گونه مَحمِل و توجیهى نمىتوانست داشته باشد.
امیرالمومنین در خطبه شقشقیه درباره علت پذیرفتن مسوولیت خلافت، فرمود:
"لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلما ان لایقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم لألقیت حبلها على غاربها...(2)؛ اگر حضور نیروى کافى و مسوولیت الهى نبود و آن پیمانى که خداوند از دانشمندان گرفته که تن به سیرى ستمکار و گرسنگى ستمدیده ندهند هر آینه مهار خلافت را به کوهانش مىافکندم."
و این انگیزه و هدف، یعنى عمل به وظیفه شرعى و انجام تکلیف الهى، در قیام مقدس امام علیه السلام در سخنان خود امام حسین علیه السلام به خوبى و به طور صریح ذکر شده، آن جا که وقتى نامه به بزرگان بصره مىنویسد و علت نهضت و دعوت الهى خود را ذکر مىکند، مىنویسد: "... و انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیه صلی الله علیه و آله فان السنة قد امیتت و ان البدعه قد احییت...(3)؛ من شما را به کتاب خدا و سنت رسول او دعوت مىکنم که به راستى سنت، مرده و بدعت زنده گشته است."
یا وقتى با فرزدق شاعر رو به رو مىشود و او علت حرکت حضرت را جویا مىشود امام علیه السلام در پاسخ او مىفرماید: "...ان نزل القضا بما نحب و نرضى فنحمد الله على نعمائه و هو المستعان على ادا الشکر و ان حال القضا دون الرجا فلم یبعد من کان الحق نیته و التقوى سریرته(4)؛ اگر قضا و قدر بر وفق مراد و میل ما آید که خداى را بر نعمتهایش سپاس مىگوییم و او خود کمک کار اداى شکر اوست و اگر قضاى الهى با آنچه امید داریم حایل گشت پس کسى که حق نیت او و تقوى پیشه اوست راه دورى نپیموده است."
و هنگامى که مسلم بن عقیل را به کوفه مىفرستد در نامهاى که به مردم آن دیار مرقوم مىدارد در محکومیت یزید و حقانیت خود مىنویسد: "... فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب والقائم بالقسط والدائن بدین الحق الحابس نفسه على ذات الله والسلام(5)؛ به جان خودم سوگند امام و رهبر نیست مگر کسى که به کتاب خدا عمل کند و به عدل و داد قیام نموده و به دین حق متدین باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد."
یا آن جا که وقتى ولید بن عتبه فرماندار مدینه از آن حضرت مىخواهد با یزید بیعت کند امام علیه السلام در پاسخ او مىفرماید: "ایها الامیر انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة بنا فتح الله و بنا ختم، و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق، و مثلى لایبایع مثله...(6)؛ اى امیر، ماییم خاندان نبوت و معدن رسالت، خاندان ماست که محل آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نیز همگام با ما خاندان به پیش خواهد برد... ."...
یا هنگامى که در راه کوفه با لشکر حر بن یزید ریاحى برخورد مىکند در خطبهاى به آنها مىفرماید: "ایها الناس ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال: من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناکثا عهده، مخالفا لسنة رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل ولا قول، کان حقا على الله ان یدخله مدخله. الا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشیطان، و تولوا عن طاعة الرحمن، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، واستاثروا بالفىء، واحلوا حرام الله و حرموا حلاله، و انى احق بهذا الامر لقرابتى من رسول الله(7)؛ اى مردم به راستى که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود کسى که سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال دانسته و پیمان خدا را بشکند و مخالف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله میان بندگان خدا به گناه و دشمنى عمل کند و با این حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخیزد بر خدا حق است که او را همنشین همان ظالم کند.
هان اى مردم! اینان ملازم پیروى شیطان گشته و از اطاعت خداى رحمان رو گردانده و فساد را آشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل نمودهاند و حق مسلمانان را میان خود تقسیم کرده و حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام کردهاند و به راستى که من به امر زمامدارى و حکومت شایستهتر هستم به سبب نزدیکى با رسول خدا.
یا در وصیت نامهاش به محمد بن حنفیه مىنویسد:
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد به این حقیقت مىرسیم که قیام امام حسین علیه السلام در آن زمان و با آن وضع حکومت مسلمانان، یک وظیفه الهى و یک فریضه شرعى بود، و بلکه انجام این وظیفه مهم، اختصاصى به شخص امام حسین علیه السلام نداشت و وظیفه هر مسلمانى بود. البته در مورد آن حضرت مهمتر و سنگینتر بود؛ از این رو نباید درباره انگیزه این قیام مقدس بیش از این به بحث و گفت وگو بپردازیم، بلکه اگر بخواهیم بحث بیشترى را در این باره دنبال کنیم باید به دنبال پاسخ این سوال برویم که: چرا دیگران مانند امام حسین علیه السلام قیام نکردند و مخالفت خود را با آن حکومت ننگین و غیرمشروع اعلام ننمودند؟
میان مردم آن زمان به جز بسیارى از افراد عوام و بى تفاوت یا فریب خورده، جمع زیادى نیز از افراد دانشمند و متدین و آگاه به اوضاع و احوال بودند که نه فریب تبلیغات فریبنده دستگاه بنى امیه را مىخوردند و نه زیر بار تهدیدها و تطمیعهاى آنها مىرفتند، و رشد و درک تحلیل مسائل را نیز به خوبى داشتند؛ مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و محمدبن حنفیه و عبدالله بن جعفر و دیگران..
خلاصه باید سبب عدم قیام و حرکت نکردن آنها را پیدا کرد نه علت قیام امام حسین علیه السلام) را، و عذر آنها را براى نپیوستن به امام حسین علیه السلام جستجو نمود، وگرنه در چنین شرایطى که ترسیم شد وظیفه هر مسلمانى قیام و مخالفت با آن حکومت بود
پاسخ به یک سوال دیگر
بنابراین، دیگر زمینهاى براى این بحث هم باقى نمىماند که: آیا امام حسین علیه السلام مىدانست کشته مىشود یا نه؟ و اگر مىدانست چگونه خود و یارانش را به کشتن داد و به قربانگاه برد؟ با این که خداى تعالى مىفرماید: "ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة."
همچنین زمینهاى براى این بحث نیز نمىماند که: آیا امام علیه السلام به منظور تشکیل حکومت اسلامى قیام کرد و زمینهاى براى این کار وجود داشت یا نه؟ و آن همه جنگ و جدال بر سر این مطلب و قلمفرسایىها و تکفیر کردنها و چماق کشیهاى بى ثمر جا ندارد، بلکه باید گفت موجب اتلاف وقت گشته و خالى از شبهه هم نبوده و نخواهد بود.
زیرا وقتى آن قیام و حرکت براى امام علیه السلام به صورت یک وظیفه الهى و دینى درآمد دیگر احتمال این که ممکن است خود و یارانش در این نبرد کشته شوند، و زن و فرزند و همراهانش به اسارت بروند و اموال و خیمه و خرگاهش به تاراج برود هیچ کدام نمىتواند جلوى انجام آن وظیفه و حرکت مقدس را بگیرد. چنانچه در جاهاى دیگر قبل از حادثه کربلا و پس از آن نیز چنین احتمالى نمىتواند جلوى جهادها و دفاعهاى مقدس اسلام را بگیرد، و آیا بطور اساسی جهاد در راه خدا و دفاع از نوامیس اسلام و حفظ مرزهاى کشور اسلامى جز با آمادگى براى شهادت و ایثار جان و مال و فرزند مقدور است؟
مگر جنگ با دشمنان اسلام همیشه توام با پیروزى نظامى و شکست دشمنان بوده است؟
هر قیام و دفاعى بالاخره احتمال کشته شدن و اسارت همراهان و غیره را به همراه دارد، مگر این احتمال و حتى یقین به آن مىتواند عذرى براى شانه خالى کردن از زیر بار چنین وظیفه و مسوولیت بزرگى قرار گیرد.
مگر آن همه آیات و روایاتى که درباره جهاد در راه خدا رسیده، تخصیص خورده است تا ما بیاییم بحث کنیم که آیا قیام امام حسین علیه السلام از مصادیق آن بوده یا نه؟
مگر در جنگ تبوک وقتى مسلمانان به خاطر همین احتمالها و هراسها شروع به بهانهجویى کرده و خواستند از رفتن به جنگ شانه خالى کنند این آیات نازل نشد که: "یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیاة الدنیا من الاخری فما متاع الحیاة الدنیا فى الاخرة الا قلیل، الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم...(10)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید شما را چه مىشود که چون به شما گفته مىشود کوچ کنید در راه خدا، به زمین چسبیدهاید آیا به جاى آخرت به زندگى دنیا خشنود گشتهاید در صورتى که بهره زندگى دنیا در برابر آخرت جز بهره اندکى نیست، و اگر کوچ نکنید (در راه خدا) خداوند شما را به عذابى دردناک گرفتار کند و مردم دیگرى را به جاى شما آورد."
مگر منظور از "احدى الحُسنَیین" که در آیات بعد از همین آیات آمده پیروزى یا شهادت در راه خدا نیست.
و مگر در تهدید آنها که از ترس مرگ در جنگ احزاب میدان را خالى کرده و به شهر میآمدند به صراحت نمىفرماید: "و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهدالله مسؤولا، قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قلیلا.(11) به راستى که اینان از پیش، با خدا معاهده کرده بودند که به جنگ پشت نکنند و به راستى که عهد خدا مورد بازخواست است، بگو گریز براى شما سودى ندارد اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، و در آن صورت جز اندکى (از زندگى) بهرهور نخواهید شد."
و مگر درباره جنگ احد و کسانى که فرار کردند نمىفرماید: "یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او کانوا غزى لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا لیجعل الله ذلک حسرة فى قلوبهم والله یحیى و یمیت والله بما تعملون بصیر، و لئن قتلتم فى سبیل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خیر مما یجمعون، و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون(12)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید مانند آنها که کفر ورزیدند و به برادران ایمانى خود که (براى جهاد) در زمین گام نهاده و با جنگجویان بودهاند گفتند: اگر نزد ما بودند نه مىمردند و نه کشته مىشدند تا خدا آن را در دلهاى ایشان حسرتى قرار دهد، و خداست که زنده مىکند و مىمیراند و خدا به اعمالى که مىکند بیناست. و اگر کشته شوید در راه خدا یا بمیرید، آمرزش خدا از آنچه جمع مىکنید بهتر است، و اگر بمیرید یا کشته شوید در پیشگاه خدا محشور مىشوید."
و مگر جاى دیگر درباره همینها که از ترس از دست رفتن جان و مال حاضر به جهاد در راه خدا نبودند نمىفرماید: "قل ان کان آباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یاتى الله بامره والله لایهدى القوم الفاسقین(13)؛ بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مالهایى که به دست آوردهاید و تجارتى که از کسادى آن مىهراسید و مسکنهایى که بدان دل خوش هستید نزد شما از خدا و پیغمبر او و جهاد در راه وى محبوبتر است منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیارد که خدا مردم گناهکار را هدایت نمىکند."
و آیات بسیار و روایات زیادى که در این باره نقل شده و از حوصله این بحث خارج است.
تذکر یک نکته جالب
اساسا در سخنان امام حسین علیه السلام نکتههایى است که از آن به خوبى استفاده مىشود که قیام امام علیه السلام نه براى حکومت و ریاست و نه غرض فردى و امور شخصى بوده بلکه هدف آن حضرت مبارزه با جریان انحرافى بوده است که در اسلام پدید آمده بود. همان گونه که گفتیم وضع اسلام و مسلمانان و زمامدارى و حکومت به حدى منحرف شده بود که وظیفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگیرى از آن انحراف و سقوط بود و مربوط به شخص امام علیه السلام و حتى شخص یزید نیز نبود، و آن نکته این است که امام علیه السلام در آن روایت که پیش از این با شرح بیشترى ذکر شد مىفرماید: "انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة بنا فتح الله و بنا ختم، و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق... ."...
و به دنبال آن فرمود: "و مثلى لایبایع مثله؛ کسى مانند من با شخصى مانند او بیعت نمىکند."
یا در جاى دیگر مىفرماید: "و على الاسلام، السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید(14) باید فاتحه اسلام را خواند در آن وقتى که مردم گرفتار زمامدارى مانند یزید شوند."
که از به کار بردن کلمه "مثل" در هر دو جا استفاده مىشود که نفع و زیان شخص من یا شخص یزید مطرح نیست، بلکه هر کسى مانند من باشد وقتى در مقابل حکومتى مثل حکومت یزید قرار گرفت نمىتواند با چنین حکومتى بیعت کند؛ و وقتى زمامدارى مثل یزید بر مردم حاکم شد باید فاتحه اسلام را خواند.
انعکاس اهداف نهضت امام حسین علیه السلام در زیارتنامه آن حضرت
از جمله مطالبى که مىتواند تاییدى بر گفتار فوق و معرف خوبى براى هدف امام حسین علیه السلام باشد جملاتى است که از سوى ائمه معصومین علیهم السلام به روایت علما و محدثان عالى قدر اسلام رسیده که از آن جمله این عبارت است که در بسیارى از زیارتنامههاى آن حضرت آمده است: "اشهد انک قد اقمت الصلاة ... و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى سبیل الله؛ گواهى دهم که تو به راستى برپا داشتى نماز را و امر به معروف و نهى از منکر کردى و در راه خدا جهاد نمودى."
و دیگر این جملات که در زیارتنامه اربعین امام حسین علیه السلام به نقل شیخ طوسى در "تهذیب" و در "مصباح" آمده که صفوان جمال گوید که مولایم امام صادق علیه السلام به من فرمود که وقتى در آن روز خواستى آن حضرت را زیارت کنى چنین بگو: "السلام على ولى الله و حبیبه ... "
و همچنان زیارتنامه را نقل مىکند تا آن جا که درباره آن امام شهید و مظلوم مىگوید: "فاعذر فى الدعاء و منح النصح و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة؛ به راستى که در دعوت مردم هیچ کوتاهى نکرد و حق نصیحت را به خوبى انجام داد و جان عزیز خود را در راه تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهى نجات بخشد."
از این عبارتها به خوبى روشن مىشود که هدف امام علیه السلام از قیام و بذل جان و خون شریفش همان نجات مردم از گمراهى و ضلالت و امر به معروف و نهى از منکر بوده است نه گرفتن حکومت ظاهرى و زمامدارى بر مردم.
جهالت و حیرت ضلالتى که در سخن امام صادق علیه السلام است به نظر مىرسد همان حیرت و تردیدى بود که مردم به خاطر تبلیغات وسیع دستگاه خلافت امویان و فتواهاى ملانماهاى خود فروخته آن زمان بدان دچار گشته بودند که نمىدانستند وظیفه شان در چنان موقعیتى چیست و با این که مىدانستند ـ یا مطمئن بودند ـ که اگر حرکتى بر ضد حکومت کنند پیروزى ظاهرى ندارند و در این راه کشته خواهند شد، آیا با این حال باز هم وظیفهشان قیام و حرکت است یا نه، که امام علیه السلام با شهادت خود آنها را از این جهالت و حیرت بیرون آورد، و به آنها یاد داد که وظیفهشان چیست.
بارى به گفته شهید استاد مطهرى:
همان طورى که سخن انسانها از نظر بساطت و یا پیچیدگى؛ یعنى از نظر این که قرّا و ساده و تک معنى باشد یا این که چند معنى و چند لایه و داراى صورت و باطن باشد، فرق مىکند، نهضتها و حرکتهاى انسانها هم عینا همین طور است. ما دو نوع سخن مىتوانیم داشته باشیم: سخنى که تک معنى باشد و سخنى که چند معنى و چند پهلو باشد. بهترین مثال آیات قرآن مجید است. قرآن مجید آیات خود را به دو دسته تقسیم مىکند:
آیات محکمات و آیات متشابهات؛ آیات محکمات آیاتى است که از نظر عبارت تک معنى است، یعنى یک معنى و یک مفهوم بیشتر از عبارات آن نمىتوان استفاده کرد. ولى آیات متشابهات آیاتى است که در آن واحد از آنها چند معنى مىتوان استنباط کرد، و البته براى این که در معانى مشابه، به اشتباه نیفتیم باید آیات محکمه را مقیاس و معیار قرار بدهیم که آیات محکمة "ام الکتاب" است.
گفتیم نهضتها و حرکتهاى انسانها هم عینا همین طور است. ممکن است نهضتى تک معنى و تک مقصد باشد و ممکن است به اصطلاح متشابه باشد، یعنى در آن واحد مقصدها و هدفهاى مختلف داشته باشد، گو این که همه آن هدفها بازگشتشان به یک هدف اصلى باشد، یک نهضت مىتواند در آن واحد داراى جنبهها و ابعاد مختلف بوده باشد.
نهضت امام حسین علیه السلام یک نهضت چند مقصدى و چند جانبهاى و چند بُعدى است. علت این که تفاسیر و تعابیر مختلفى در مورد این نهضت شده است، محاذى بودن عناصر دخیل در آن است. ما وقتى که از جنبه بعضى عوامل و عناصر به این نهضت نگاه مىکنیم، مىبینیم صرفا جنبه تمرد و عدم تسلیم در مقابل قدرتهاى جابر و تقاضاهاى ناصحیح قدرت حاکم وقت دارد. از این نظر، این نهضت یک نفى، نه و عدم تسلیم است.
عنصر دیگر، عنصر اتمام حجت است. در آن روز، جهان اسلام سه مرکز بزرگ و موثر داشت: مدینه که دارالهجرة پیغمبر بود، شام که دارالخلافة بود و کوفه که قبلا دارالخلافة امیرالمومنین على علیه السلام بود، و به علاوه شهر جدیدى بود که به وسیله سربازان مسلمین در زمان عمر بن خطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مىدانستند و از این جهت با شام برابرى مىکرد. از مردم کوفه، یعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از این که اطلاع پیدا مىکنند که امام حسین حاضر نشده است با یزید بیعت کند، در حدود هیجده هزار نامه مىرسد. نامهها را به مرکز مىفرستند، به امام حسین علیه السلام اعلام مىکنند که شما اگر به کوفه بیایید، ما شما را یارى مىکنیم. این جا امام حسین علیه السلام بر سر دو راهى تاریخ است، اگر به تقاضاى اینها پاسخ نگوید قطعا در مقابل تاریخ محکوم است و تاریخ آینده قضاوت خواهد کرد که زمینه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسین علیه السلام از این فرصت نتوانست استفاده کند یا نخواست یا ترسید و از این قبیل حرفها. امام حسین علیه السلام براى این که اتمام حجتى با مردمى که چنین دستى به سوى او دراز کردند کرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مىگوید، به تفصیلى که باز شنیدهایم، در این جا این نهضت ماهیت و شکل دیگرى به خود مىگیرد.
یکى دیگر از جنبههاى این جنبش، جنبه تبلیغى آن است؛ یعنى این نهضت در عین این که امر به معروف و نهى از منکر است و در عین این که اتمام حجت است [و در عین این که عدم تمکین در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاکم زمان است]، یک تبلیغ و پیام رسانى است، یک معرفى و شناساندن اسلام است."
پاورقیها:
1- علل الشرایع، ج1، ص200/ بحارالانوار، ج 44، ص 19 .
2- نهج البلاغه، خطبه3
3- تاریخ طبرى، ج4، ص266
4- همان، ج4، ص290/ ارشاد مفید، ج2 ص69
5- ارشاد مفید، ج2، ص36
6- حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج2، ص255
7- تاریخ طبرى، ج3، ص376/ احقاق الحق، ج11، ص9ـ6
8- مقتل خوارزمى، ج1، ص188/ مقتل عوالم، ص54
9- ارشاد مفید، ج2، ص81
10- توبه (9) آیات 38 و 39
11- احزاب (33) آیات 15و 16
12- آل عمران(3) آیات156 ـ 158
13- توبه (9) آیه24
14- امالى شیخ صدوق